خاطرات - صفحه 52

پایگاه اطلاع رسانی هیات‌ها و محافل مذهبی
خاطرات

چهره مادرم را در محاصره تجسم کردم

«فضا به گونه‌ای بود که لحظه‌ای رگبار تیر دشمن را بر سینه‌ام احساس کردم. در آن موقعیت تنها چهره مادرم بود که در دیدگانم تجسم می‌شد. تصمیم گرفتم هر طور شده از آن صحنه فرار کنم!...»
کد خبر: ۸۰۳۰۹   تاریخ انتشار : ۱۳۹۵/۰۸/۱۱

خاطرات یک سیدِ گمنام

یکی از ویژگی های این کتاب، همین دو بخش پایانی آن است که به سال 67 منتهی نشده و تا ساله 1369 ادامه پیدا کرده است.
کد خبر: ۸۰۲۷۹   تاریخ انتشار : ۱۳۹۵/۰۸/۱۲

  • پربازدید ها
  • تازه ها