همین . باقی اش جلوی چشمانم محو می شود ، سیل ِ اشکی بر پاشنه چشم ها می لغزد.باید عاشقانه های ِ دلمان را به تو اقتدا کنیم حضرت ِ صبر ، حضرت ِ عشق ...
اشک هایم را نگه می دارم . فدای ِ تو جان ِ و مال و عزیزانمان ...
چه جای ِ اشک ، جای ِ لبخند است که نفس هایی باشند که فدایی تو باشند ایها العزیز ...
آیا آن روز نیز خواهد رسید که بلبلی دیگر
در وصف ِ ما سرود ِ شهادت بسراید* ....