پایگاه اطلاع رسانی هیات‌ها و محافل مذهبی
آیا اسلام توانایی اجرای عدالت در جامعه را دارد؟
کد خبر : ۱۳۴۳۳۲
۱۱:۴۹

۱۴۰۴/۰۶/۱۳

آیا اسلام توانایی اجرای عدالت در جامعه را دارد؟

اسلام بر اساس قسط و عدل، روابط انسانی و اجتماعی را تنظیم می‌کند و هیچ مسلمانی حق ندارد احکام الهی را به نفع تسامح شخصی کنار بگذارد. هدف این قوانین حفظ عدالت واقعی و حقوق الهی است، نه صرفاً زندگی مسالمت‌آمیز با دیگران. احکام الهی قابل مذاکره و تغییر نیستند و اجرای آن‌ها تضمین‌کننده عدالت در جامعه است.

عقیق:

آیت الله جوادی آملی در یکی از سخنرانی های خود به موضوع «عدالت و کرامت انسانی در نظام اسلامی» پرداختند که تقدیم شما فرهیختگان می شود.

 

بسم الله الرحمن الرحیم؛ یکی از مسائلی که در بحث‌های پایانی سوره مبارکه مائده مطرح شد، این است که فقر و بردگی در اسلام با آزادی و کرامت انسان سازگار نیست.

در این زمینه بحث‌هایی مطرح گردید و خلاصه آن این شد که اسلام قائل به وحدت و اخوت میان آحاد مسلمین است، همان‌گونه که در دستور مبارک حج آمده است: «إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَةٌ».

این وحدت و هماهنگی، در آیه جامع‌تر سوره مبارکه آل عمران نیز مطرح شده است، جایی که خداوند یک نوع هماهنگی و همبستگی میان آحاد موحدان عالم و اهل کتاب قائل است، همانند آنچه که میان مسلمانان و یهودیان و مسیحیان برقرار است.

 

* اسلام؛ وحدت انسانی بر پایه عدالت الهی

 

این وحدت شامل ارتباط و برادری انسانی—نه صرفاً اسلامی—می‌شود و برای همه انسان‌ها، اعم از مسلمان، یهودی، مسیحی و حتی ملحد، حق و احترام قائل است.

این امر در سوره مبارکه ممتحنه نیز مشخص شده است، جایی که خداوند فرموده است: اگر کافران و ملحدانی علیه اسلام و مسلمین تلاش نکرده، تبعید و قتال نکرده و حتی محاصره مالی به وجود نیاورده‌اند، خداوند نهی نمی‌کند که نسبت به آنان با قسط و عدل رفتار شود و ضمناً فرمود: «إِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ الْمُقْسِطِینَ».

نکته دوم این است که همان‌گونه که در جامعه اسلامی هیچ فردی حق ندارد صرفاً به خاطر مسلمان بودن یک برادر، ارزش‌های اسلامی را نادیده بگیرد—زیرا این ارزش‌ها مایه کرامت جامعه اسلامی است—در رابطه میان مسلمانان و اهل کتاب نیز هیچ مسلمانی حق ندارد حکمی از قوانین قرآن و عترت را کنار بگذارد.

این اصول ارزشی، پایه و اساس روابط بین مسلمین و اهل کتاب است.

همچنین هیچ مسلمانی و هیچ موحدی حق ندارد در ارتباط با ملحدان، احکام الهی را به عنوان تسامح یا تساهل شخصی نادیده بگیرد.

این تسامح شخصی همانند عفو در حقوق فردی انسان‌هاست، اما احکام الهی، حق الله است و نه حق مردم، و انسان نمی‌تواند در این زمینه‌ها سهل‌انگاری کند.

بر اساس قسط و عدل و آیه سوره ممتحنه، رابطه انسانی و جهانی تنظیم می‌شود و هیچ مسلمانی حق ندارد در برخورد با اهل کتاب یا ملحدان، تسامح و تساهل را از حقوق شخصی به حقوق الهی منتقل کند و احکام الهی را کنار بگذارد.

هدف از این اقدام، رعایت عدالت و حفظ حقوق الهی است و نه صرفاً زندگی مسالمت‌آمیز با غیرمسلمانان.

 

* مشورت در امور مردم، اطاعت در احکام الهی

 

اگر موضوع مشورت مطرح شود، خداوند در سوره مبارکه شورا می‌فرماید: «وَأَمْرُهُمْ شُورَی بَیْنَهُمْ». یعنی امور مربوط به مردم با مشورت انجام می‌شود، اما احکام الهی و قوانین اسلام، که با وحی و سنت معصومین مشخص شده‌اند، قابل حل از طریق مشورت نیستند.

مسائل شخصی و اجتماعی انسان‌ها—مانند مدیریت شهر، خیابان‌کشی، آبادانی بیابان‌ها یا حل مشکلات ترافیکی—در حوزه امر مردم است و می‌تواند از طریق مشورت حل شود، اما احکام الهی در حوزه امرالله است و فقط از طریق وحی مشخص می‌شود.

گاهی برخی از زاویه حقوق بشر و امثال آن به مسائل اسلامی نقد وارد می‌کنند؛ یکی از این مسائل، بردگی در اسلام است و دیگری برخی مسائل حقوق بشری.

اما باید توجه داشت که اسلام عظمت انسان و حقیقت او را شناسانده است. انسان موجودی ابدی است که هرگز نابود نمی‌شود و برای رفاه عالم ابد وظیفه‌ای در جهان طبیعت قائل است.

اگر کسی به ابدیت انسان آسیب برساند، یعنی به حقیقت روح و دین انسان آسیب وارد کند، ابتدا هدایت می‌شود و اگر هدایت‌پذیر نبود و جلوی رشد دینی خود یا دیگران را گرفت، اسلام او را از سر راه برمی‌دارد؛ زیرا او مزاحم فطرت خود و دیگران است.

روح جهادهای ابتدایی نیز در حقیقت دفاعی از حق انسانیت است و دفاع نیز خود تابع حکم خداوند است.

در قرآن کریم، ذات اقدس اله حکمت دفاع را بیان فرموده است: «وَ لَوْ لاَ دَفْعُ‌ اللَّهِ‌ النَّاسَ‌ بَعْضَهُمْ‌ بِبَعْضٍ‌ لَفَسَدَتِ‌ الْأَرْضُ‌». یعنی اگر جهاد، دفاع و دفع نباشد، مراکز مذهب از بین می‌رود. پس مشخص می‌شود که همه این جهادها برای حفظ دین و مراکز مذهب است، نه برای کشورگشایی یا کشورداری.

همچنین، حقیقت انسان همان روح اوست و حیات روح وابسته به عقیده و مکتب است.

اگر کسی بخواهد به روح و مکتب او تعدی کند، حق حیات ندارد و جنگ آغاز می‌شود.

 

* بردگی در اسلام؛ محدودیت برای حفظ کرامت و مکتب

 

دین، بسته به مصلحت، ممکن است حیات فرد را نابود کند یا حفظ کند، اما حریت او را محدود می‌کند تا مزاحم حریت دیگران نشود.

این کار برای اسلام و مسلمین ارزان تمام نمی‌شود و نیازمند بذل جان و مال و تقدیم شهدای بزرگ است.

مهاجمان دین با یک تشر یا تهدید ساده مهار نمی‌شوند؛ بلکه نیازمند جنگ‌های سخت و جانفشانی است.

کسانی که قصد هلاک نسل‌ها و مراکز مذهبی را دارند، اگر قابل هدایت نباشند، کشته می‌شوند؛ اگر احتمال هدایت دارند، حیاتشان حفظ می‌شود اما حریت آنان محدود می‌گردد.

حریت محدود می‌شود تا مزاحم حریت آزادگان نباشند؛ آن‌ها استقلال اجتماعی، سیاسی و مالی نخواهند داشت، اما استقلال فکری و فرهنگی آزاد است و می‌توانند درس بخوانند، فکر کنند و مناظره علمی داشته باشند.

وقتی دین اطمینان یافت که فرد تربیت شده است، دیگر درصدد هلاک نسل‌ها نیست و از طریق راه‌های مختلف او را مدیریت می‌کند و حتی سهمی از بودجه بیت‌المال برای آزادسازی این بردگان قرار می‌دهد، به عنوان یکی از مصارف هشت‌گانه.

اگر این افراد مسلمان شوند، آزاد شدنشان بلافاصله رخ نمی‌دهد تا نقض غرض پیش نیاید؛ زیرا صرف اسلام باعث آزادی کامل آن‌ها نمی‌شود، بلکه باید مطمئن شد که ایمان واقعی یافته‌اند.

نظام اسلامی تلاش می‌کند تا وقتی افرادی مسلمان شدند، کرامتشان محفوظ بماند و سمت‌ها و مسئولیت‌های اسلامی به آنان واگذار شود.

بهشت برای این افراد باز است، اما تا زمانی که اطمینان حاصل نشده باشد که اسلامشان واقعی است و بهانه‌ای نیست، به آن‌ها استقلال مالی و سیاسی داده نمی‌شود.

استقلال عبادی برایشان محفوظ است؛ اگر بخواهند نماز شب بخوانند و به درجات عالی برسند، راه برای آن‌ها باز است.

اگر بخواهند علوم اسلامی را فراگیرند و کمالات انسانی را تحصیل کنند، مسیر باز است، اما اگر بخواهند استقلال سیاسی و مالی پیدا کنند، چون در معرض خطر هستند، مسیر بسته است.

تمام جهات توسط دین ملاحظه شده است. اولاً هر کسی را برده نمی‌کنند؛ و وقتی هم برده‌ای وجود دارد، به این دلیل است که فرد مزاحم مکتب است یا جلوی رشد دینی خود و دیگران را گرفته است.

بردگی و محدودیت‌ها، در حقیقت، برای جلوگیری از آسیب به مکتب و حفاظت از حریم دین است. این نگاه معنوی اسلام جز رحمت چیز دیگری نیست.

در برابر انتقاد دیگران که به اسلام ناب تاختند، توجه به تاریخ و رخدادهای جهانی ضروری است.

 

* بردگی استعماری غرب در برابر عدالت اسلامی

 

مثلاً در جنگ جهانی دوم، اروپا میلیون‌ها نفر را آواره، اسیر و برده کرد؛ بدتر از بردگی اسلامی.

در ایران، پس از فرار رضاخان و روی کار آمدن پسرش از شهریور ۱۳۲۰، متفقین به ظاهر برای صلح و امنیت آمدند؛ شمال ایران در اختیار شوروی و جنوب ایران در اختیار انگلیسی‌ها و آمریکایی‌ها قرار گرفت.

آن‌ها فرهنگ، مال، نفت و گاز ایران را غارت کردند و مردم به نوعی اسارت و استثمار افتادند؛ این همان بردگی بود، اما بدتر و گسترده‌تر.

نظام اسلامی در مقابل این نوع استثمار، ده‌ها فضیلت و کرامت در جریان عبد مولا قرار داده است.

اسلام هرگز چنین ظلمی نکرده است؛ وقتی پیامبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌وآله با فتح مکه وارد شد، حتی کسانی که فرار کرده بودند، مورد آسیب قرار نگرفتند و هر کسی که امان خواست، امنیت و احترام به او داده شد.

خانه‌ها، حتی خانه ابوسفیان، برای کسانی که در آن متحصن شدند، امن بود. همین مسیر توسط امیرالمؤمنین علیه‌السلام و امام حسن علیه‌السلام نیز ادامه یافت.

بررسی معارف اجتماعی اسلام نشان می‌دهد که هیچ‌یک از این دستورات بر خلاف فطرت نیست و سراسر قسط و عدل است.

در مقابل، نظام‌های استثماری و بردگی تاریخی، مانند آنچه در الجزایر، فرانسه و حتی دوران پهلوی و قاجار رخ داده است، نمونه‌های نقض آشکار عدالت و حقوق انسانی هستند.

در حوزه حقوق بشر، برخی مدعی هستند که اسلام با آن ناسازگار است زیرا حقوق بشر مساوی را می‌طلبد.

اگر منظور این باشد که همگان در برابر قانون مساوی‌اند، اسلام این را به‌طور دقیق رعایت کرده است؛ همه در برابر قانون برابرند.

اما اگر منظور این باشد که قانون باید برای همه یکسان و بدون توجه به تفاوت‌ها باشد، این برخلاف عقل و فطرت است.

تجربه جهانی نشان می‌دهد که فرد مبتکر و زحمت‌کش با فرد ساده و غیرمبتکر یکسان نیستند؛ قانون باید این تفاوت‌ها را لحاظ کند.

 

* اسلام؛ تکامل و پیشرفت برای همه انسان‌ها

 

اسلام راه را برای همه انسان‌ها باز کرده است. هیچ‌کس را نمی‌توان از تحصیل، تکامل و پیشرفت بازداشت.

تحصیل علم و حرکت به سمت کمال برای همگان واجب است.

هر کسی به اندازه استعداد و توانایی خود می‌تواند از این مسیر استفاده کند؛ بعضی موانع داخلی یا محدودیت‌های طبیعی دارند، برخی کشش فکری ندارند، اما مسیر باز است تا کسانی که توانایی رسیدن به قله را دارند، به فضل الهی دست یابند.

بنابراین، سه نکته روشن است:

۱. همه انسان‌ها در برابر قانون اسلامی حق دارند و این حق رعایت می‌شود.

۲. قانون همه یکسان نیست و باید تفاوت‌های عقلایی، استعداد و مسئولیت‌ها در نظر گرفته شود.

۳. همگان حق پیشرفت، تکامل، تحصیل علم و رسیدن به کمالات انسانی دارند و این نه تنها جایز بلکه واجب است.

مسیر برای همگان باز است، هر کسی به اندازه استعداد خود می‌تواند در این مسیر حرکت کند و تکامل یابد.

 

* جایگاه و اختیارات ولایت فقیه

 

یکی از مسائل مهم در این زمینه، مربوط به بحث ولایت فقیه است. ولایت فقیه به دو وضعیت قابل بررسی است:

اگر فقیه، مرجع علی‌الاطلاق باشد، هم مرجع و هم ولی است

اما اگر ولی فقیه مرجع علی‌الاطلاق نباشد، رابطه او با سایر مراجع چگونه خواهد بود؟

اولاً، حتی اگر کسی مرجع علی‌الاطلاق باشد، ممکن است برخی از مجتهدان دیگر مرجع نباشند، اما همه آنان مجتهدند. فقیه جامع الشرایط سه مسئولیت رسمی دارد:

الف: فتوا

چون فقیه جامع الشرایط است، فتوا می‌دهد و عمل به فتوا بر مقلدان او واجب است.

این واجب، نسبت به خود او نیز بدون کمترین تفاوتی است و اعتبار نسبت به سایر مراجع ندارد؛ حتی نسبت به سایر مجتهدان نیز این فتوا معتبر نیست.

سایر مجتهدان نباید به فتواهای فقیه دیگر عمل کنند، اما مسلمین موظف‌اند طبق فتوا عمل کنند. این بخش مربوط به فتوا و تقلید و مرجعیت است.

ب: حکم قضا

اگر فقیه جامع الشرایط در جایگاه قضاوت بین متخاصمین—چه شخصیت حقیقی باشند، چه حقوقی، یا نهادهای مختلف—قرار گیرد، پس از شنیدن سخنان طرفین و بر اساس ایمان و علم خود، حکم می‌دهد.

عمل به این حکم برای متخاصمین و همه مردم، چه مجتهد و چه غیرمجتهد، واجب است و نقض آن حرام است، حتی برای خود قاضی. تنها در صورتی قاضی می‌تواند حکم خود را نقض کند که دلیل روشن و استثنایی وجود داشته باشد.

ج: حکم ولایی

اگر فقیه حکم ولایی صادر کند، مثلاً دستور دهد رابطه ایران اسلامی با اسرائیل قطع شود، این حکم نه فتواست و نه حکم قضایی، بلکه حکم ولایی است.

عمل به آن واجب است بر توده مردم، مجتهدان و سایر مراجع.

نقض این حکم حرام است، حتی برای خود ولی فقیه، مگر اینکه کسی یقین داشته باشد که حکم اشتباه است.

در این صورت، چه مقلد باشد، چه مجتهد، مکلف به عمل نیست. اما اگر یقین نداشته باشد، بر اساس حجت شرعی فقیه جامع الشرایط، عمل به حکم ولایی واجب است.

 

* هماهنگی عقل و وحی در مدیریت دینی

 

خلاصه این بحث این است که مدیریت علمی نباید در مقابل مدیریت دینی قرار گیرد. وقتی دین را بررسی می‌کنیم، باید مبانی دین را بشناسیم؛ یعنی ابتدا اصول و قواعد کلی دین، اعم از اصول و فروع، و سپس بررسی کنیم این فروع جزئی چگونه از مبانی گرفته می‌شوند.

فروع جزئی، مانند وجوب اعاده نماز یا عدم اعاده آن، از قواعد کلی استخراج می‌شوند.

این قواعد نیز از منابعی مانند عقل، کتاب، سنت و اجماع گرفته می‌شوند و به آن‌ها «مبانی» گفته می‌شود.

فروعات جزئی که زیرمجموعه این مبانی هستند، مسائل جزئی نامیده می‌شوند.

در حقیقت، منبع دین جز اراده ذات اقدس اله نیست؛ ظاهر قرآن و نصوص وحیانی کشف از اراده حق می‌کند و عقل نیز که عطیه‌ای از خداوند است، می‌تواند برخی از این اصول را کشف کند.

اگر حکم یا مطلبی از طریق عقل قابل فهم نباشد، شارع مقدس آن را از طریق ظاهر آیه یا روایت حجتی بیان می‌کند.

در این حالت، عقل می‌تواند بر اساس برهان قطعی خود، دلیل متصل کنار نصوص باشد. به عبارت دیگر، عقل با هدایت وحی و شریعت می‌تواند درک دقیق و صحیح از مسائل داشته باشد.

عقل، در برابر وحی، باید به راهنمایی شارع احترام بگذارد؛ مگر در شرایطی که فرد خود را مجنون بداند یا فهمیده باشد که نمی‌تواند در برابر وحی اظهار نظر کند.

برهان نبوت عامه نشان می‌دهد که انسان به دلیل محدودیت در علم و اطلاعات خود، نیازمند راهنمایی پیامبران است. عقل خود را در این زمینه معصوم می‌بیند، زیرا می‌داند که از آینده و بسیاری امور جهان بی‌خبر است و نیازمند راهنمایی الهی است.

اسلام مدیریت همه اقشار جامعه را بر اساس اصول و خطوط کلی مشخص کرده است.

در بسیاری از موارد، زیرمجموعه‌ها و مسائل جزئی توسط عقل و اجتهاد انسان تعیین می‌شوند، همانند اجتهاد در عبادات، معاملات، عقود و امور سیاسی.

اجتهاد، یعنی ارجاع زیرمجموعه‌ها و مسائل جزئی به اصول و خطوط کلی دین با روش منطقی و علمی.

 

برای شنیدن و دانلود صوت اینجا را کلیک کنید


گزارش خطا

ارسال نظر